همین الان میتونی چشاتو ببندیو همه ی این ماههایی که گذشت رو تصور کنی...تموم این یه سال رو...ببند چشاتو...
دلم را هیچکس باور نداشت //
هیچکس کاری به کار من نداشت //
بنویسید بعد مرگم روی سنگ //
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ //
او که خوابیده است در این گور سرد //
بودنش را هیچکس باور نداشت
چقدر این شعر رو دوست دارم خیلی خیلی زیاد
بنویس که خسته شد تلف شد جا زد
از بس که به سمت مرگ دست و پا زد
خود را به رکود سرد مرداب فروخت
رودی که نشست و قید دریا را زد
تاریخ : یکشنبه 90/1/28 | 11:20 صبح | نویسنده : رحیم زاده | نظرات ()